متني که در ادامه خواهد آمد، حاصل گفتوگو با مهندس علی مرادي، از مهندسان واحد مکانيک شرکت بهيار صنعت ميباشد. در اين مصاحبه تلاش شده است تا روايتي از دستيابي به فناوري ساخت اين دستگاه، پيچيدگيها و سختيهاي طي مسير توليد دستگاه ايکسري کانتينري، ارائه شود.
———————————————————————————————————————————————————–
سؤال: براي ما از روزهاي توليد دستگاه ايکسري کانتينري بگوييد.
مهندس نجاتبخش در يک مصاحبه با يکي از مسئولين شنيدند که به اين دستگاه نياز است و از آنطرف هم رهبري در حرم رضوي گفتند که به اين دستگاه نياز است. قبل از اين، آقا، بحث مبارزه با قاچاق را مطرح ميکردند و اينکه الآن کشور خيلي به آن نياز دارد ولي براي اولين بار بود که به اين دستگاه اشاره ميکردند. من يکلحظه آرزو کردم که ايکاش ميتوانستم در اين زمينه (مبارزه با قاچاق) کاري انجام دهم ولي حيف که کار ما تجهيزات پزشکي است و ربطي به اين زمينه ندارد. بعد از چند روز، در قسمت مکانيک دورهم جمع شديم و ميخواستيم پروژههاي قديم و جديد را تقسيم کنيم. مهندس نکويي گفتند پروژههاي دستگاه ايکسري کانتينري، سيتياسکن و راديولوژي هست. پرسيديم دستگاه ايکسري کانتينري چيست؟ گفتند براي بحث مبارزه با قاچاق استفاده ميشود. يکلحظه ياد آرزوي خودم افتادم و گفتم من اين کار را پيگيري ميکنم. آنجا بود که بخش مکانيک دستگاه را به من سپردند. من هميشه آيه “احسب الناس ان يترکوا…” را ميشنوم ميترسم و در ماجراي سپرده شدن کار به من آن را درک کردم.
اولين قرارداد ساخت دستگاه را با تحويل دوازدهماهه و دومين قرارداد را با تحويل ششماهه با ستاد مبارزه با قاچاق کالا بستيم؛ يعني اول، دومين دستگاه را بايد تحويل ميداديم. پيشپرداخت را گرفته بوديم و همه همدل شده بوديم که در زمان مقرر، دستگاه را بسازيم و تحويل بدهيم. آن زمان درگيري من در قسمت مکانيک دستگاه پرتودرماني زياد بود ولي يکدفعه يکي از دوستان آمد و همهي کارهاي مربوط به ساخت دستگاه پرتودرماني را از روي دوش من برداشت و من فرصت پيدا کردم به سمت پروژه دستگاه ايکسري کانتينري بروم. زماني که هنوز چيزي از دستگاه را نساخته بوديم، از يکي از مرزها بازديد کرديم، يک دستگاه را ديديم که ساخت آن براي سالهاي قبل از 2000 بود. اين دستگاه چپ کرده بود و ديگر مورداستفاده قرار نميگرفت و در يک سوله متروکه قرارگرفته بود. ميخواستيم ببينيم چه چيزي را بايد بسازيم. رفتم بالاي بازو دستگاه و ميخواستم از قسمت هاي مختلف دستگاه عکس بگيرم، يکدفعه ديدم يکي از مهندسين شرکت پايين ايستاده و از من عکس ميگيرد هنوز حسي که آن بالا رفته بودم را يادم هست که چقدر از ساخت اين دستگاه ميترسيدم. بعدها يک روز براي اصلاح دستگاه خودمان، روي بازو رفتم و و اتفاقاً همان همکارمان پايين بود و از من عکس گرفت و دقيقاً صحنهاي که روي دستگاه خارجي اتفاق افتاده بود، دوباره تداعي شد؛ (تصاوير آن در حال حاضر موجود است) اما اين بار روي دستگاه خودمان بودم و حس خيلي خوبي داشتم.
مشغول ساخت دستگاه شديم، بايد دستگاه را روي کاميون سوار ميکرديم، با مهندس نجاتبخش رفتيم براي خريد کاميون تا ببينيم چه کاميوني خوب است. يک نمونه انتخاب کرديم و رفتيم براي خريد، مهندس نجاتبخش داشتند قرارداد را مينوشتند و من هم کنار ايشان، داشتم در اينترنت جستوجو ميکردم،
پرسيديم تحويل کاميون کجاست؟ گفتند همينجاست، گفتيم ميشود در خمينيشهر تحويل بدهيد؟ گفتند همه ميخواهند همينجا تحويل بگيرند. گفتيم ما رانندگي بلد نيستيم. گفتند يک راننده براي شما ميفرستيم. راننده تا فلکه دانشگاه ماشين را آورد و من هم کنار او نشسته بودم. بعد به راننده گفتم بزن کنار، بقيهاش را خودم مينشينم. نشستم و ماشين را تا شهرک آوردم. اينقدر همه ذوق داشتند که حتي خود مهندس، ورودي شرکت ايستاده بودند تا من ماشين را بياورم. مهندس نکويي به شوخي ميگفت از اين بزرگتر نبود بخري؟! بعد که رفتيم در دل کار، ديديم که تازه کوچک هم هست.
سؤال: گلوگاههاي تکنولوژي اين دستگاه چيست؟
هر قسمت از ساخت اين دستگاه گلوگاههايي داشت. شتابدهنده، الکترونيک، نرمافزار، آشکارسازها، مکانيک، هيدروليک، سازه، مکانيزم بازوها و… ولي اينها گلوگاه محسوب نميشود و از اين مسائل زياد بوده است. به نظر من گلوگاه آن جمعکردن تکنولوژيهاي مختلف در کنار هم بود. مشکلي که در کشور داريم اين است که روي محصولات پيچيده نميتوانيم بهخوبي کارکنيم زيرا مجموعهاي از دانشها بايد کنار هم قرار بگيرد و جمعکردن تخصصهاي مختلف کار دشواري بود. به نظر من گلوگاه اصلي پروژه همينجا بود.
سؤال: چه زماني دستگاه را ساختيد و ازلحاظ عملکردي اين دستگاه چگونه بود؟
زماني که به تکنولوژي شتابدهندهي جفت انرژي رسيديم، دستگاه ساخته شده بود. ولي بقيه کارها در نائين انجام شد. بردن دستگاه به نائين هم خيلي جالب بود. روزهاي آخر، دستگاه خيلي سنگين شده بود، مجبور شديم بعضي از جاها ورقها را بازطراحي کنيم و بعضي جاها هم براي افزايش ضريب اطمينان، وزن را بيشتر کرده بوديم. واقعاً وزن دستگاه بيشازحد انتظارمان شده بود. اگر اين کاميون را ميديديد احساس ميکرديد که چرخهاي آن در حال بيرون زدن است. گفتيم حمل آن با کاميون ايمن نيست و ريسک نميکنيم و آن را با جرثقيل روي هزارپا قرار ميدهيم و ميبريم نائين. با يک شرکت حملونقل صحبت کرديم و يک نفر به نام حاج ماشاا…، آمد، کمي هم خلف وعده کرد و با تأخير آمد. من هم از اين تأخير عصباني شده بودم و ميخواستم بگويم کلاً نيايد ولي کار خدا بود که آنتن تلفن رفت و نتوانستم به او زنگ بزنم. يک پيرمرد قدکوتاه و داشمشتي بود. در بحث حملونقل در ايران معروف بود. از رانندههاي زمان جنگ بود و بارهايي که شش ماه انتقال آنها به مناطق ديگر طول ميکشيد را جابهجا ميکرد. خيلي آدم اهلدل و اهل شعري بود. واقعاً آدم عجيبي بود. گفت من هيچ پولي نميگيرم و خودم دستگاه را ميبرم. بعد در جمع يک نگاه به من کرد و گفت من اگر يک دغدغه از دل اين آقا بردارم، خدا يک مشکلي از زندگي من را برميدارد. داشتم گريه ميکردم که اين فرد چطوري فهميد من اينقدر دغدغه دارم. کلي هم شعر براي ما خواند. ميگفت: تکيهبر تقوا و دانش در طريقت کافري است/ راهرو گر صد هنر دارد توکل بايدش. بعد از مدتها من آن شب راحت خوابيدم. بعد هم رانندهاي را فرستاد و ماشين با پاي خودش تا نائين رفت.
سؤال: از اتفاقات ديگر که در اين مدت پشت سر گذاشتيد بگوييد.
شبها بعضي وقتها نياز ميشد که در شرکت بمانيم. معمولاً به بچهها نميگفتم که شب بمانيد. من خودم ميايستادم و بقيه هم ميايستادند. يکشب که در شرکت مانده بوديم، ساعت پنج صبح بود و ميخواستيم بازو را مونتاژ کنيم. بازوها را بالا داديم ولي مراقب هواگيري جکها نبوديم. جک هيدروليک اگر هواگيري نشود داخل آن هوا ميماند و ديگر نميايستد. به هواگيري جکها دقت نکرده بوديم، بازو بالا آمد تا يکجايي رها شد و بازو به آن سنگيني دقيقاً وسط من و يکي ديگر از دوستان زمين خورد. اينقدر اين اتفاق سريع بود که حتي فرصت نشد که بترسيم. نگاه کرديم هيچ اتفاقي برايمان نيفتاده بود. فاصله بين ما دقيقاً بهاندازه همان بازو بود. بعد اذان صبح را گفتند و داشتيم آناليز ميکرديم که چه اتفاقي افتاد.
آدم حس ميکرد که هيچ کجا در بنبستها نمانده است. واقعاً ياري خدا را در اين کار ديديم. دقيقاً خدا بار را روي دوش ما گذاشت و بعد هم زير دوش ما را گرفت. واقعاً نسبت به حجم کار، ما کاري نکرديم. زماني يکي از بچهها به من گفت: شما چقدر براي اين کشور مفيد بوديد و سودآوري داشتيد؟ گفتم: نسبت به نمونههاي خارجي حدود پانزده ميليارد تومان ارزانتر دستگاه را ساختيم. گفت اگر ده درصد اين کار را تو انجام داده باشي، يعني يک ونيم ميليارد تومان کارکردي. بعد که فکر کردم ديدم که نه انگار يک درصد کل کار هم کار من نبود. صدها نفر درگير آن بوديم و در بحث دستگاه ايکسري کانتينري، من کس خاصي نبودم. در پايان، اين اراده جمعي بود که باعث شد ما به نتيجه برسيم. حتي برخي دوستان که خيلي بهطور مستقيم درگير نبودند بار پروژههاي ديگر را از دوش بقيه برداشتند. همدلي بزرگي بين بچهها شکل گرفت. گلِکار اينجا بود که چند ده يا شايد چند صد نفر با سلايق و عقيده و تخصصهاي مختلف، کنار هم ايستاديم و کارکرديم.